رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

عشق کوچولوی مامان و بابا

رستا و شیطونی هاش!

 ازونجا که مدت زیادی بود وبلاگتو آپ نکرده بودم دوتا پست باهم گذاشتم که جبران مافات بشه این دست و پاهای کوچولوت فدایی داره هوارتااااا قربون بادبادک بازیت بشم من که با صدای بلند باهاش حرف می زدی و سعی می کردی بگیریش و وقتی نمی تونستی جیغت می رفت هوااا اینم از حلقه هوش بابا پسند!!که روزی شونصد بار کله خروس فلک زده رو می کنی و می خوری!   لبات همیشه پرخنده باشه عسلی مامان (اینجا می خواستی اغفالم کنی تا بهت دلستر بدم) از شدت فضولی داشتی می مردی و تا جعبه بیچاره رو پاره پوره نکردی ول کن نبودی فدای اون نگاه زلالت بشم عروسکممم  ...
28 ارديبهشت 1393

رستا و روزهای بهاری!

این روزها انگار زندگی رو زدن رو دور تند و تقریبا تمام وقتم از صبح تا شب با رستا خانم سپری میشه  صبحها که از خواب بیدار میشی یه نیم ساعتی رو تخت با خودت حرف می زنی و غلت می زنی بعد دیگه حوصله ات سر میره و شروع به غر غر می کنی تا منو پیدا کنی و بعد شروع می کنی خندیدن و بازی با من و منم حسابی می چلونمت و باهات عشق می کنم بعد پوشکت عوض میشه و بهت صبحونه می دم و می ذارمت کنار اسباب بازیهات تا باهاشون سرگرم بشی و منم به کارام برسم وقتی می بینم دیگه کلافه شدی و حوصله اسباب بازیهاتو نداری می ذارمت تو کالسکه و می برمت پارک نزدیک خونه تا من پیاده روی کنم و تو هم کالسکه گردی (یه دوست خوبم پیدا کردیم که دوماه و نیم از تو بزرگتره و اسم...
28 ارديبهشت 1393

عشقم نیم ساله شد...

اینم از عکسهای شش ماهگی عشقم که از بس منو گرفتار خودت کردی با تاخیر می ذارم چند روز بعد از اومدن مامانی و بابا جونی از مکه رفتیم خونشون تا کیک 6 ماهگیتو فوت کنی عشقممممممممم تو این عکس به محض دیدن کیک هیجانی شدی و کلی ذوق زدی و طبق معمول آب از لب و لوچه ات آویزون شد!   اینجا هم خاله جون داشت برات می رقصید و شعر می خوند و تو مات و مبهوتش شده بودی   اینجا هم از سبد گلی که بابا جون و مامان جون (بابا و مامان بابایی) واسه دیدنی مکه مامانی آوردن سواستفاده کردی و چند تا عکس خوشگل باهاش گرفتی فقط از شدت فضولی همه هوش و حواست پیش گلها بود   ...
15 ارديبهشت 1393

خوشحالم از بودنت.....

عشق کوچولوی من بودنت برام ارزشی داره بی مثال امسال بیشتر از سال قبل معنی مادر بودن می فهمم معنی عشق کردن یه مامان با دخمل کوچولوش معنی نگرانی یه مامان واسه دخمل نازش وقتی لباتو واسم ورمی چینی و می خوای گریه کنی می خوام زمین از حرکت وایسه وقتی صبحها با اون خنده نازت لباسمو می کشی که یعنی من بیدار شدم مامان قلبم از شوق می خواد بال دربیاره وقتی شبا قبل خواب به پهلو روبروی من می خوابی و پاتو می بری تو شکمت و با اون دوتا چشای گرد و سیاهت زل می زنی به چشای من و منم پشتتو ماساژ می دم دلم می خواد زمان همونجا متوقف بشه و تو همین جور کوچولو بمونی و منم همینجور فقط نگاهت کنم وقتی باهات دالی موشه بازی می کنم و تو با صدای بلن...
2 ارديبهشت 1393

اولین نوروز شازده خانمم

خوووووووب اینم از نوروز 93 و اولین نوروز رستا کوچولومون تمام تعطیلات و روزهای نوروز امسال با پارسال این موقع  مقایسه می کردم که تو تو دلم بودی و من استراحت کامل بودم و هیچ جا نرفتم و هیچ کار نکردمو فقط استرس و استرس و استرس تا تعطیلات تموم بشه و برم صدای قلبتو بشنوم و دیگه از وجودت مطمئن بشم . یادمه پارسال دائم به بابایی می گفتم واااااااای یعنی میشه زودی عید سال دیگه بیاد و نی نی مون تو بغلمون باشه و راحت بریم گشت و گذار سال دیگه هم شد و نی نی هم اومد تو بغلمون و همچنااااان زمان در حال گذره فقط صبر ماها خیلی کمه هیییییییییی اینم از یاد ایام از نوروز امسال بگم که خیلی عالی بود و خوش گذشت یه هفته ای با دوستامون ر...
23 فروردين 1393

عکس بازی از نوع رستایی .............

یه جمعه صبح منو بابایی هوس عکاسی از گل دخملمونو کردیم و این شد که رستا شدخانم صورتی اینم وقتی رستا می خواد برقصه اونم از نوع جوادی اینا هم نتیجه یه روز صبح که مامان هما حوصله اش سر رفته بود و اومد سر وقتت اینم دوتا عکس که خیلی دوسشون دارم ...
23 فروردين 1393

عشق کوچولوی من

باورم نمیشه اینقدر زود زمان در حال گذره و تو در حال بزرگ شدن انگار همین دیروز پریروزا بود که من یه عالمه دلشوره و استرس و نگرانی داشتم و دائم به دلم نگاه می کردم و با خودم می گفتم یعنی میشه زودتر این دوران بارداری تموم بشه و نی نی ام صحیح و سالم تو بغلم باشه دقیقا پارسال این موقع ها بود که تو تو دلم بودی و من خبر نداشتم خوب دیگه بسه یاد ایام کردن بیشتر غصه ام می گیره ازینکه زمان داره می گذره و تو زودی بزرگ میشی و از پیشمون می ری سراغ زندگی خودت هیییییییییی بگم ازین روزهات که کلی هوشیار شدی و دوست داری دائم فضولی کنی و از همه چی سر دربیاری تا می ذارمت تو کریر یا حالت شیب دار رو بالشتت شروع می کنی زور دادن و قرم...
22 فروردين 1393

آتلیه به خونه میاد!

خووووووووب ازونجایی که آتلیه مورد نظرم حالا حالاها وقت نداشت و دیدم طول می کشه تا ببرمت خودم شدم عکاس و خونه شد آتلیه و رستا جیگر هم شد مدل!البته اخرای عکاسی یهوووو در حال ژست گرفتن خوابش برد ولی من کم نیاردم ببخشید دیگه نه بلدم روتوش کنم نه نور تنظیم کنم این شما و این هم پرتره رستا    ...
22 فروردين 1393

اولین ولنتاین دومین عشق زندگیم!+ماهگرد چهارممممم

این شما و این هم رستا نفسی در اولین ولنتاین عمرش که دیگه ماهگردش هم همونروز گرفتیم خونه مامان بزرگ اینجا متعجب داره به خاله اش نگاه می کنه قربونش برم(کفش سیندرلا خانم هم دائم از پاش در میومد و من دیگه بی خیالش شدم) اینجا هم فنچولکم داره واسه کیک نقشه می کشه و با حسرت بهش نگاه می کنه قبل رفتن به خونه مامان بزرگ که داشتی با بابایی می خندیدی و بازی می کردی تا من اماده بشم منم شکار لحظه ها کردم و یه عکس قرمزززز ازت گرفتم عشقمممم بعد دیگه خوابالوی من از بازی خسته شد و یهو خوابش برد ...
22 فروردين 1393

عشقولی من در این ماه

امروز بالاخره بردیمت آتلیه و از ساعت 4 تا 7.5 خانم عکاس ازت عکس گرفت دیگه آخراش منو بابایی کچل شده بودیم چه برسه به خودت که دائممممم خمیازه می کشیدی و چشاتو می مالوندی حالا عکسا که آماده شدن  حتما می ذارم واست تازگیا خیلی خیلی شیطون و بازیگوش شدی و می خوای سر از همه چی در بیاری و چشاتو گرد می کنی و خیره میشی به همه چی بغل همه هم می ری و به همه می خندی و دست و پاهای کوچولوتو تند تند تکون می دی از شدت هیجان و ذوق زدگی راستی واکسن چهار ماهگی تو هم زدیم که خدارو شکر اصلا اذیت نشدی صبح ها (البته بیشتر لنگ ظهر) تا چشاتو باز می کنی نگاهت می کنم و می گم سلامم مامانی صبح بخیرررر خوب خوابیدی؟؟یهووو هیجانی میشی و قهقه می زن...
22 فروردين 1393