رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

عشق کوچولوی مامان و بابا

عشق کوچولوی من

1393/1/22 12:26
نویسنده : هما
1,233 بازدید
اشتراک گذاری

باورم نمیشه اینقدر زود زمان در حال گذره و تو در حال بزرگ شدن

انگار همین دیروز پریروزا بود که من یه عالمه دلشوره و استرس و نگرانی داشتم و دائم به دلم نگاه می کردم و با خودم می گفتم یعنی میشه زودتر این دوران بارداری تموم بشه و نی نی ام صحیح و سالم تو بغلم باشه

دقیقا پارسال این موقع ها بود که تو تو دلم بودی و من خبر نداشتم

خوب دیگه بسه یاد ایام کردن بیشتر غصه ام می گیره ازینکه زمان داره می گذره و تو زودی بزرگ میشی و از پیشمون می ری سراغ زندگی خودت هییییییییییناراحت

بگم ازین روزهات که کلی هوشیار شدی و دوست داری دائم فضولی کنی و از همه چی سر دربیاری

تا می ذارمت تو کریر یا حالت شیب دار رو بالشتت شروع می کنی زور دادن و قرمز شدن و تلاش کردن تا نیم تنه ات رو بیاری بالا و بشینی بعد هم که موفق میشی می خندی و یهو می افتی و می زنی زیر گریه ولی باز روز از نو روزی از نو خسته نمیشی و دائم داری تمرین می کنی تشویق

وقتی هم دمر می ذارمت سریع گردنتو می کشی میاری بالا تا همه جا رو ببینی  که فکر کنم خیلی واست مهیج باشه دیدن دنیای کوچولوت از یه زاویه جدیدتشویق

از شکمت هم نگم بهتره وای وای وای که سیرمونی نداری و دائمممم یا جی جی تو دهنته یا شیشه و عشق خوردنی وقتی هم نه از جی جی خبری باشه نه شیشه دستاتو مشت می کنی و می بری سمت دهنت و چنان ملچ ملوچی راه می ندازی که نگوووو جدیدا هم سیب پوست می کنم می ذارم جلوی دهنت و تو چنااان با اشتها و میل بهش لیس می زنی و کیف می کنی از تجربه یه طعم جدید که منم به وجد میاری

به همه می خندی هر کی باهات صحبت کنه شروع می کنی به حرف زدن به زبون خودت و کلی درددل می کنی براشقلب

اونقدری که دوس داری چهره ماها رو ببینی دوس نداری اسباب بازیهاتو جغجغه هاتو ببینی ولی من از رو نمی رم و هر روز میارمشون و نشونت می دم و باهات کلی بازی می کنم

هر چند ساعتی هم که بیداری یه چرت کوچولو می زنی و خودتو رفرش میکنی صبحها هم تا دیر وقت خوابی کلا یه تپلی تنبله حسابی شدی خواب

عاشق دیدن چهره های جدید هستی واسه همین وقتی می ریم بیرون یا مهمونی کلی کیف می کنی

راستی اگه قول بدی زودی موهات دربیاد می برمت آتلیه واسه عسک  ههههه

اینم چند تا عکس از جوجوی خونه ما که حسابی به خونمون و خودمون و کل خاندانمون انرژی داده

خووووو مگه چیه دارم آماده می شم برم تو حموم با بابام و مامانم تا وقتی لباسامو اماده کنه

این مامان خانم موهامو مدل بستنی قیفی کرده نیشخند

اینجا هم مامانم منو کادو کرده تا 12 بهمن که روز تولد بابایی منو کادو بده بهش

دیگه کم ما و کرم شما بابایی

اینم یه ماچ آبدار از طرف منو مامان هماماچ

اینجا هم دارم به آینده ام فکر می کنم هیییییییییی

در تلاش برای نشستن

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

آدرینا
17 بهمن 92 16:06
ای جوووووووونم چه دخمل عسلی
نانا
17 بهمن 92 19:13
ماشاا... خاله جون بزرگ شدی
جیران بخشنده
18 بهمن 92 17:13
عزیییییزم چه قدر تو نااااازی آخه
مهنوش
18 بهمن 92 20:55
خاله جون به چه می اندیشی.. ببین بچه مون زیاد فکر میکنه موهاش میریزه دیگه چه کادوی سسکی یه برگ جلوش میذاشتی خوو تقدیم با عقش
اکرم
19 بهمن 92 18:19
بخورمت رستا گلی که روز به روز خوردنی تر میشی اخه مامان رستا این چه کارایی هست که با رستا گلی میکنی سرما میخوره خو هوا سرده چند تا ماچه گنده از لپایه رستا گلی