عشقولی من در این ماه
امروز بالاخره بردیمت آتلیه و از ساعت 4 تا 7.5 خانم عکاس ازت عکس گرفت دیگه آخراش منو بابایی کچل شده بودیم چه برسه به خودت که دائممممم خمیازه می کشیدی و چشاتو می مالوندی
حالا عکسا که آماده شدن حتما می ذارم واست
تازگیا خیلی خیلی شیطون و بازیگوش شدی و می خوای سر از همه چی در بیاری و چشاتو گرد می کنی و خیره میشی به همه چی
بغل همه هم می ری و به همه می خندی و دست و پاهای کوچولوتو تند تند تکون می دی از شدت هیجان و ذوق زدگی
راستی واکسن چهار ماهگی تو هم زدیم که خدارو شکر اصلا اذیت نشدی
صبح ها (البته بیشتر لنگ ظهر) تا چشاتو باز می کنی نگاهت می کنم و می گم سلامم مامانی صبح بخیرررر خوب خوابیدی؟؟یهووو هیجانی میشی و قهقه می زنی و دستو پاتو تکون می دی و گردنتو می کشی بالا یعنی حرف نزن بغلم کن
چنان واسه بابایی می خندی و ذوق می کنی و عاشق شعر خوندنهاشی که نگوووووو اونم قربون صدقه ات می ره و دیگه از خود بیخود میشه
حالا بریم سراغ عکسهات
اول از همه در مورد کت و کلاهت بگم که مامان جونی (مامان خودم) واست بافته و عاشقشمممم
طبق معمول هم کفش هات دائمم از پات در میاد
اینجا جمعه ظهره که رفتیم زدیم به دل کوه و صحرا خخخخ
آخه بابایی این چه طرز بغل کردن منه؟الان لپهام می ترکه هاااا
آهاااا حالا خوب شد بابایی
اینجا هم بعد از یه گشت و گذار طولانی زل زدم به میز غذای رستوران و آب از لب و لوچه ام آویزونه
اینجا هم روی پای مامانم ولو شدم و دارم دست تازه و خوشمزه میل می کنمبفرمااااااا
دارم لب پایینمو می خورم شاید سیر بشم
اینم از جوجه خوشگلم که خیلی دوسش دارم و آماده خوردنشم
خودمو دارم لوس می کنم و به مامانم نگاه می کنم شاید بغلم کنه