رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

عشق کوچولوی مامان و بابا

نوروز 94 (قسمت اول)

  روز سوم فروردین ساعت 3 ظهر پروازمون بود و تقریبا از ساعت 1 رفتیم فرودگاه و تو حسابی شلوغ کاری کردی و بدو بدو و تو تمام غرفه های فرودگاه سرک کشیدی و وقتی سوار هواپما شدی تا اومدی به خودت بجنبی و ببینی کجایی و به فضولی ادامه بدی خوابت برد پروازمون ترانزیت بود و بعد 2.5 ساعت رسیدیم شارجه و یه استاپ 6 ساعته داشتیم و بعد هم 3 ساعت پرواز تا گوا که خوشبختانه تمام مدت پروازها خواب بودی اینم رستا خانم تو فرودگاه شارجه که حسابی کیف کرد رستا خانم در حال صرف صبحانه!! عشق آب و آب بازی که دیگه کچلمون کرده بودی و تا چشات باز میشد میگفت آب ! رستا و پارک آبی...
14 ارديبهشت 1394

کجای چهار فصل نام تو می گنجد.....؟

کجای چهار فصل نام تو می گنجد....؟ رویش از توست بهار ، بهانه ، باران هم! تو..... فصل پنجم شاعرانه های منی....! نوروز 94 با کلی تاخیر مبارک ! امسال دختر کوچولومون دومین بهار عمرش دید و نوروز امسالمون با شیطنت ها و شیرینی ها و کنجکاوی های یه کوچولوی نوپا رنگ و بوی دیگه ای داشت سه روز اول عید به دید و بازدید و گشت و گذار گذشت و روز سوم هم به همراه خانواده عزیزم عازم سفری 12 روزه شدیم و رستا خانم برای چندمین بار خوش سفر بودنش به ما اثبات کرد و حسابی خوش گذروند و واسه من هم بعد مدتها یه تجدید قوایی شد و پر انرژی تر و سرحال تر از قبل به زندگی روزمره برگشتیم البته با یه رستای افتاب...
23 فروردين 1394

تولد با تاخیر آقای پدر مبارک!

عشق کوچولوی من این روزها بقدری گرفتارم و تمام وقتم بدون اغراق درگیر تو شدم که کمتر فرصت میکنم واست بنویسم و به کارهای شخصی خودم برسم و امیدوارم با بزرگتر شدن تو مشغله من هم کمتر بشه مخصوصا الان که نزدیک نوروز و راست و ریست کردن کلی از کارها مونده و من با توی فسقلی همچنان اندر خم یه کوچه ام  12 بهمن تولد بابایی بود و کلی برنامه تو ذهنم داشتم واسش که متاسفانه با وجود تو نتونستم کاری از پیش ببرم و به یه هدیه کوچولو که یه عینک آفتابی با سلیقه خود بابایی بود و کیک قانع شدم ایشالله سال دیگه واسش جبران می کنیم شونصد بار شمع روشن کردیم تا تو فوت کنی و رضایت نمیدادی کیک ببریم اینجا هم ظهر تولد بابایی که مه...
8 اسفند 1393

دی ماه عزیزم....

همیشه ماه دی واسم یه ماه خاص و دوست داشتنی بوده با کلی خاطره شیرین ولی امسال دیماه واسم خیلی دوست داشتنی تر و متفاوت تر شد وقتی دقیقا شب تولدم دخمل شیرین تر از عسلم اولین قدم های زندگیش خودش مستقل برداشت و اولین کادوی تولدم بهم داد و با برداشتن هر قدم منو بابایی تا سر حد مرگ ذوق زدیم و شادی اون شبمون چندین برابر شد. چند ثانیه بیشتر طول نکشید اما واسه منو بابا به اندازه چند ساعت شور و شعف به همرا داشت. بد نیست اولین های دخمل مامان یه یاداوری بکنیم شاید بعدترترها خواست با اولین های نوه گلم مقایسه کنه اولین نشستن:5ماه و 22 روز اولین دندون:7 ماه و 20 روز اولین چهار دست و پا:9 ماه و 22 روز اولین کلمه :10 ماه و 9 ر...
24 دی 1393
1027 12 11 ادامه مطلب

امان از شیطونی امان.....

دختر کوچولوی شیطونم از شیطنت های این روزهات هر چی بگم کم گفتم دیگه کم مونده از دیوار راست بری بالا از صبح که چشات باز می کنی بدون هیچ گونه اتلاف وقتی از همون بالای تخت شروع می کنی و به هر سوراخ سمبه ای یه سرکی میکشی  دیگه کابینتها و کشوها و کمدها و حتی در یخچال هم از دست تو فسقلی در امان نیستند هر کاری که بخوایم انجام بدیم یه سرش تویی و حتما باید کمک کنی از شیرینی ات هم یه چی میگم و یه چی میشنوی روزی شونصد هزار بار میخوام درسته قورتت بدم از بس بانمک و شیرینی در روز بارها و بارها و بارها بلند صدامون می کنی و می گی مــــــــــــــــامـــــــــــــــــــان   بـــــــــــــــــــــــابــــ...
9 دی 1393

روزهای پاییزی ما....

  دخترک نازم دومین پاییز عمرت هم در حال سپری شدن و تک تک روزها به سرعت باد دارن می گذرن و تو به طرز غافلگیرانه ای داری بزرگ میشی و باورش واسه من سخته دیگه حرفها و احساسات منو میفهمی و داری همدمم میشی و حسابی خودتو تو دل خانوداده کوچولومون جا کردی و انگار سالهای سال که بودی و اصن باید می بودی!تو دوباره خاطره عشق واسمون زنده کردی و حسابی به زندگیمون رونق بخشیدی خدا جونم شکرت بخاطر وجود همچین فرشته کوچولویی شکرت بخاطر اینکه منو نگهبان این فرشته کوچولو کردی از شیرینی ها و شیطونی هاتم هر چی بگم کم گفتم   دیگه تو خونه هر کاری غیر تو تقریبا قدغن شده و همه روزم با تو پر شده و تبدیل شدم به یک مادر پر مشغله! ی...
20 آذر 1393

آتلیه دخترکم...

خوووب اینم از عکسهای آتلیه دخترک نازم که یه کم قبل تولدش بردیمش و حسابی کچل شدیم تا خانم عکاس تونست چند تا عکس ازش بگیره     ...
9 آذر 1393

رستا خانم به حموم میرود!

عشق مامان عاااشق آب و آب بازی و به محضی که متوجه بشه یکی رفته حموم و صدای آب میاد با سرعت نور خودش میرسونه پشت در و با دستهای کوچولوش اینقدر می کوبه به در تا شاید در باز بشه و با خنده بپره تو حموم   ...
19 آبان 1393

دخترک یکساله من .....

عشق کوچولوی من یک بهار... یک تابستان... یک پاییز ...و یک زمستان دیدی .... ازین پس همه چیز جهان تکراریست به جز مهربانی پس تا میتوانی مهربان باش تولدت مبارک عشق زندگی   دخترک نازم شب تولدت یه جشن کوچولو گرفتیم  تا دوستان و آشنایان عزیزمون هم تو شادی ما سهیم بشن و خاطره این روز قشگ ثبت کنیم از یک ماه قبلتر در تهیه و تدارک مراسم جشن بودم و باز هم مهنوش عزیزم منو شرمنده کرد و اون تمی رو که مدتها بود مد نظرم بود واسه جشن یکسالگیت در اختیارم قرار داد خاله ساناز و خاله هدا هم حسابی کمکم کردن ایشالله واسه نی نی هاشون بتونم جبران کنم مراسم هم بخوبی و...
30 مهر 1393