روزهای پاییزی ما....
دخترک نازم دومین پاییز عمرت هم در حال سپری شدن و تک تک روزها به سرعت باد دارن می گذرن و تو به طرز غافلگیرانه ای داری بزرگ میشی و باورش واسه من سخته
دیگه حرفها و احساسات منو میفهمی و داری همدمم میشی و حسابی خودتو تو دل خانوداده کوچولومون جا کردی و انگار سالهای سال که بودی و اصن باید می بودی!تو دوباره خاطره عشق واسمون زنده کردی و حسابی به زندگیمون رونق بخشیدی
خدا جونم شکرت بخاطر وجود همچین فرشته کوچولویی شکرت بخاطر اینکه منو نگهبان این فرشته کوچولو کردی
از شیرینی ها و شیطونی هاتم هر چی بگم کم گفتم
دیگه تو خونه هر کاری غیر تو تقریبا قدغن شده و همه روزم با تو پر شده و تبدیل شدم به یک مادر پر مشغله!
یه جورایی دیگه وقت سرخاروندن هم واسم نذاشتی و تمام کارهای دوست داشتنی سابقم رو موکول کردم به نیمه های شب که تو تو خواب نازی هیییییییییی
اینم پاییز برگ ریز از قاب کوچیک پنجره خونمون
خووووب اینم رستا خانم پاییزی ما
آماده رفتن به مهمونی و تاآخرین لحظات هم دست از فضولی و شیطونی و خرابکاری بر نمیداره!!
به شدت هر چه تمام تر از پوشیدن کفش بدت میاد و اصلا حاضر نیستی واسه ثانیه ای کفش پات بمونه فقط دوس داری دایم پات کنی و در بیاری و این کار بارها رو بارها تکرار بشه
این چند تا عکس هم واسه قبلا یکسالگیته که بسی دوسشون دارم
بعد یه گردش پدر دختری و بدون مامان خسته و خواب برگشتی خونه
اینم مثلا قرار بود کیک دوازدهمین ماهگردت باشه که خاله هدا گرفته بود و شمع فراموش شده بود
کاملا مستحضرید که دخمل شکمو آماده حمله جانانه به سمت کیک!
خانم خانما آفتاب بدم خدمتتون؟
اینجا دیگه زیادی رفتی تو حس
اینم یه گردش پاییزی به همراه یه دخمل پاییزی
قربونت برم که داری واسمون میوه میخری و سر از پا نمیشناسی اینطور جاها که یجوری بتونی سر از همه چی در بیاری