رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

عشق کوچولوی مامان و بابا

عشق کوچولوی من

باورم نمیشه اینقدر زود زمان در حال گذره و تو در حال بزرگ شدن انگار همین دیروز پریروزا بود که من یه عالمه دلشوره و استرس و نگرانی داشتم و دائم به دلم نگاه می کردم و با خودم می گفتم یعنی میشه زودتر این دوران بارداری تموم بشه و نی نی ام صحیح و سالم تو بغلم باشه دقیقا پارسال این موقع ها بود که تو تو دلم بودی و من خبر نداشتم خوب دیگه بسه یاد ایام کردن بیشتر غصه ام می گیره ازینکه زمان داره می گذره و تو زودی بزرگ میشی و از پیشمون می ری سراغ زندگی خودت هیییییییییی بگم ازین روزهات که کلی هوشیار شدی و دوست داری دائم فضولی کنی و از همه چی سر دربیاری تا می ذارمت تو کریر یا حالت شیب دار رو بالشتت شروع می کنی زور دادن و قرم...
22 فروردين 1393

آتلیه به خونه میاد!

خووووووووب ازونجایی که آتلیه مورد نظرم حالا حالاها وقت نداشت و دیدم طول می کشه تا ببرمت خودم شدم عکاس و خونه شد آتلیه و رستا جیگر هم شد مدل!البته اخرای عکاسی یهوووو در حال ژست گرفتن خوابش برد ولی من کم نیاردم ببخشید دیگه نه بلدم روتوش کنم نه نور تنظیم کنم این شما و این هم پرتره رستا    ...
22 فروردين 1393

اولین ولنتاین دومین عشق زندگیم!+ماهگرد چهارممممم

این شما و این هم رستا نفسی در اولین ولنتاین عمرش که دیگه ماهگردش هم همونروز گرفتیم خونه مامان بزرگ اینجا متعجب داره به خاله اش نگاه می کنه قربونش برم(کفش سیندرلا خانم هم دائم از پاش در میومد و من دیگه بی خیالش شدم) اینجا هم فنچولکم داره واسه کیک نقشه می کشه و با حسرت بهش نگاه می کنه قبل رفتن به خونه مامان بزرگ که داشتی با بابایی می خندیدی و بازی می کردی تا من اماده بشم منم شکار لحظه ها کردم و یه عکس قرمزززز ازت گرفتم عشقمممم بعد دیگه خوابالوی من از بازی خسته شد و یهو خوابش برد ...
22 فروردين 1393

عشقولی من در این ماه

امروز بالاخره بردیمت آتلیه و از ساعت 4 تا 7.5 خانم عکاس ازت عکس گرفت دیگه آخراش منو بابایی کچل شده بودیم چه برسه به خودت که دائممممم خمیازه می کشیدی و چشاتو می مالوندی حالا عکسا که آماده شدن  حتما می ذارم واست تازگیا خیلی خیلی شیطون و بازیگوش شدی و می خوای سر از همه چی در بیاری و چشاتو گرد می کنی و خیره میشی به همه چی بغل همه هم می ری و به همه می خندی و دست و پاهای کوچولوتو تند تند تکون می دی از شدت هیجان و ذوق زدگی راستی واکسن چهار ماهگی تو هم زدیم که خدارو شکر اصلا اذیت نشدی صبح ها (البته بیشتر لنگ ظهر) تا چشاتو باز می کنی نگاهت می کنم و می گم سلامم مامانی صبح بخیرررر خوب خوابیدی؟؟یهووو هیجانی میشی و قهقه می زن...
22 فروردين 1393

بهار یعنی تو......

بهار یعنی گل سبزه شکوفه غنچه همه اینها یعنی الطاف خداوندی یعنی هنوز خدا آدما رو دوست داره اینو امسال بیشتر از هر بهار دیگه ای تو زندگیمون لمس کردیم چون غنچه ای به زیبایی تو کنارمون داریم راستی سالهای دیگه بدون تو اصلا عید می شد؟؟!!! بهارت مبارک.....   ...
22 فروردين 1393

عشقم سه ماهه شد هورااااااااااااااااا

دخمل نازم سه ماهه شد و باورم نمیشه زمان اینقدر سریع داره می گذره و رستا روز به روز داره بزرگتر میشه قبلا که زندگیمون دونفره بود زمان اینقدر سریع نمی گذشت اما الان انگار زندگی رو رو دور تند گذاشتن و زمان مثل برق و باد داره می گذره واسه کیک سه ماهگی ات رفتیم خونه خاله جون و تو خواب بودی وقتی هم که از خواب پاشدی اخمات تو هم بود و بداخلاق بودی ما هم ازت کلی عکس گرفتیم با صورت اخمالو ولی همچین که کیک بریدیم و خوردیم تو تازه خوش اخلاق شدی و شروع کردی به خنده و منم سریع با یه تکه کیک کوچولو ازت بازم عکس گرفتم رستا اخمالو رستا خندون ...
19 فروردين 1393

بالاخره فرشته آسمونی منم زمینی شد........

هنوزم باورم نمیشه این نی نی معصومی که کنارم خوابیده نی نی خودمه که 9 ماه تو دلم بود و باهاش حرف می زدم حالا اینجاست و شده همه زندگی من و باباش خدایا شکرت دخمل ناز من ساعت 9.5 صبح روز 29 مهر در بیمارستان مهر مشهد با وزن 3 کیلو و قد 48 سانت (3 هفته زودتر)توسط خانم دکتر منصوری دنیا اومد اینم دو تاعکس از اولین روز تولدش تو بیمارستان اینم یه عکس از روز دوم تولدش ...
29 دی 1392