رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

عشق کوچولوی مامان و بابا

اولین سفر خانم خانما

عشق مامانی دلم بدجوری سفر می خواست بعد از اون شرایط بد دوران بارداری و ازونجایی که بابایی هر سال روز تولد یه سورپرایز عجیب برام داره و کلی منو بهت زده می کنه امسال خودم از خیلی وقت قبلش بهش گفته بودم که اصن دلم سورپرایز نمی خواد و دلم می خواد روز تفلدم لب دریا باشیم و سفر که بابایی قبول کرد و چون آب و هوای کیش تو این فصل خوبه و مدت سفرش هم کوتاهه و طول پرواز هم زیاد نیست تصمیم گرفتیم بریم کیش که جوجوی مامان هم اذیت نشه چند روز قبلش هم که سالگرد آشنایی منو بابایی بود(٩ دی)که کلا فراموش کرده بودم و تو هم در حال گریه و نق نق بودی و من خسته و کلافه که یهو بابایی اومد با یه دسته گل خوشگل و من کلی سرحال اومدم شب هم رفتیم شام بیرون و تو کل وقت ...
18 دی 1392

این روزهای رستا نانازی

نمی دونم از کجا بگم اول از حس و حال خودم می گم که اصلا قابل توصیف نیست زندگی یه مدل دیگه شده و انگار یکی اومده و کل احساس و روح منو شخم زده وقتی بهت نگاه می کنم تو هم با اون چشمهای معصومت بهم زل می زنی و بعدش یه خنده کج تحویلم می دی عاااااشق موزیکال بالای تختت هستی و تا می ذارمت تو تخت و موزیکال روشن می کنم (که 4 تا حیوونه ابله هستن)هههه حتی اگه در حال گریه و غر زدن هم باشی سریع اروم میشی و با چشات چرخیدنشونو دنبال می کنی کریرتو هم خیلی دوس داری حتی بیشتر از بغل  و خیلی از اوقات تو کریر می گذرونی تازه بغل رو هم فقط و فقط وقتی می ذاریمت سرشونه دوس داری که ازونبالا همه چیزو ببینی و خوب فضولی کنی بابا هم که عاشق اینه که برات شعر ب...
3 دی 1392

باورم نمیشه یک ماه گذشت!!!!

یکماهی که همش عشق بود و عشق بود و عشق قشنگترین حس های دنیا یه جا اومده تو وجودم انگار لذتی وصف نشدنی از بودن در کنار موجودی پاک و معصوم خدا جونم شکرتتتتتتتت بخاطر این هدیه کوچولو اینم یه عکس از 20 روزگی عشقم بزودی عکس اولین ماهگردشو هم می ذارم ...
29 آبان 1392

خالی یعنی بی تو!

باورم نمیشه یعنی داره تموم میشه؟؟یعنی این اخرین روزهایی هست که منو تو یکی هستیم و تو تو دلمی؟؟ امروز رفتم دکتر واسه چکاپ ولی خانم دکتر یهو منو شوکه کرد و گفت به احتمال زیاد باید زودتر نی نی رو در بیاریم شرایط اورژانسی شده واسه 37 هفته و 2 روز بهم نامه عمل داد یعنی 29 مهر هر چی اصرار کردم یه هفته دیگه بمونی که حداقل 38 هفته ات کامل بشه قبول نکرد خانم دکتر و گفت با مسئولیت خودت و منم گفتم نهههههههههههههههههه امشب خیلی دلم گرفته باورش برام سخته که دیگه داره تموم میشه این 9 ماه انتظار سخت و در عین حال شیرین هیچ وقت فکرشو نمی کردم وقتی که زمانش برسه غصه دار بشم یعنی وقتی به دلم نگاه کنم دیگه تکونهاتو نمی بینم؟یعنی دیگه وقتی دستمو می ذ...
22 مهر 1392

هشتمین سالگرد ازدواج منو همنفسم....

عشق کوچولوی من امروز 8 سال از زندگی منو بابایی زیر یه سقف می گذره و در کنار همسر نازنیم خودمو خوشبختترین زن دنیا می دونم و با تمام وجود این حس لذت و ارامش و خوشبختی رو درک می کنم و گاهی با خودم فکر می کنم اصن انگار باید می یومد تا من ، من بشم تا من کامل بشم تا بشه همون مکمل نیمه دیگه وجودم همسرم خیلی خوشحالم که مادر فرزند توام خدا رو روزی هزارررر بار سپاس که منو لایق همچین زندگی و همسری دونست فقط امسال جشن سالگردمون یه فرق کوچولو با همیشه داشت اونم اینکه امسال دونفر و نصفی بودیم که این روز جشن گرفتیم حتی دیشب که نشستیم فیلم عروسیمونو با هم دیدیم تو تمام مدت داشتی ابراز وجود می کردی و تو دل من شیطونی می کردی ههههه یعنی که بــــــ...
10 شهريور 1392