رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

عشق کوچولوی مامان و بابا

تو که دل ما رو لرزوندی دخترکم ...

نمی دونی این یکی دو هفته چی به منو بابایی گذشت اولش با یه درد شروع شد و بعد دوباره مثل ماههای اول مشکلات بعدی و انقباضات شکمی و.......دیگه هر روزم شده بود گریه اخه اصلا الان وقت اومدنت نبود خوشگل مامان خلاصه دکتر دوباره کلی امپولهای مختلف و قرص و شربت و شیاف و ......... بهم داد و گفت استراحت مطلق تا جلوی انقباضات گرفته بشه که خوشبختانه تا حدودی هم مشکل رفع شد ولی هفته پیش که رفتیم سونوی کالر داپلر تا عروق خونی و شریانها و ..... چک بشن دکتر سونو گفت همه چیز اکی و خوب هست فقط مایع دور جنین یه مقدار کم شده واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای دیگه طاقت نیاوردم و رو همون تخت که دراز کشیده بودم واسه سونو زدم زیر گریه دیگه اینو کجای د...
21 مرداد 1392

این روزها....

ببخشید مامانی که چند وقتیه نتونستم اینجا برات بنویسم چند روزی حسابی درگیر مرتب کردن اتاقت بودیم و بالاخره کارهای اولیه اش تموم شد یه رنگ خیلی خوشگل زدیم که قراره روش استیکر بخوره کف اتاقت هم پارکت کردیم و رادیاتورش هم تنظیم کردیم و یه تمییز کاری حسابی هم کردیم بیصبرانه منتظر رسیدن سرویس خوابت هستم که دیگه اتاق پرنسسم تکمیل بشه هفته پیش هم کلی ازمایش داشتم و سونو و وقت دکتر برای چکاپ و ......که خداروشکر همه چی اکی بود ولی خووووووووب روزهای سختی رو دارم می گذرونم اونم با این گرمای وحشتنااک هوا از نظر روحی هم دارم سعی خودمو می کنم که روبراه باشم هیییییییییییییییییییییی خیلی منتظر اون روزیم که خانوادمون سه نفره بشه و دیگه تموم ...
2 مرداد 1392

سونوی آنومالی!

عزیز دل مامان پنج شنبه هفته پیش با بابایی رفتیم واسه آخرین مرحله غربالگری که همین سونوی انومالی باشه و دکتر همه جای بدن کوچولوتو چک کرد و و بهم نشون داد از قلب و معده وکلیه و ....... بگیر تا انگشتهای دستت و لباتو و .......... اینقده ذوق کردم که این همه بزرگ شدی که نگووووووووو اینم عکس سونوی خوشگل خانمم فقط نمی دونم چرا پاهات رو هواس مامانی   ازونجا هم با بابایی رفتیم و کلی وسیله واسه اتاقت خریدیم و من دیگه کلی ذوق می کنم هر روز با دیدن وسیله های کوچولو موچولوت ...
7 تير 1392

برای عشق کوچکم.......

عشق کوجولوی مامان تو دعای کوچولوی من بودی که اکنون اجابت شدی ............الان هم به خاطر وجود تو قراره مامان بشم!!چقدررررر هیجان انگیزه نه؟؟   عشق کوچولوی مامان درد کشیدن واسه وجود تو هم زیباست ..... حتی سردردهای شبانگاهی ......تحمل می کنم   عشق کوچولوی مامان عاشق فکر کردن به توام که درونم در حال رشدی و دائم کله ملق می زنی   عشق کوچولوی مامان از خدا  هزارااااااااان بار ممنونم بخاطر اینکه منو لایق همچین معجزه ای دونست........همچین فرشته ای ........خدا جونم شکرت    عشق کوچولو مامان یه وقت نبینم غصه داشته باشی هااااااااا قربون اون دل کوچولوت برم من......   عشق کوچولوی مامان فقط...
7 تير 1392

روزانه های یک عدد مامان!!

عشق کوچولوی من این روزا یه کم بی حال و حوصله شدم و به شدت تنبل حوصله هیچ کاری رو ندارم و  بیشتر روز خواب هستم انگار زندگی روزمره و عادیم متوقف شده گاهی هم بی دلیل دوس دارم گریه کنم! طفلی بابایی خیلی درکم می کنه و سعی می کنه نذاره بی حوصله بشم و گریه کنم همش می گه یه وقت افسرده نشی هاااااااا ولی خوب دیگه این روزا هم با عشق و انتظار اومدن تو می گذره البته تو خیلی دخمل خوبی بودی و مامانی رو اذیت نکردی و اصلا ویار نداشتم و برعکس بقیه خانمهای باردار همه چی هم می خوردم بدون هیچ حالت تهوعی فقط من خونسرد و بی خیال تبدیل به یه ادم استرسی و همیشه نگران کردی راستییییییییییییی دیشب با مامان جون و باباجونی رفتیم و سرویس خوابتو هم سفارش دا...
21 خرداد 1392

دخمل طلا یا پسمل بلا مسئله این است.........

منو بابایی کلی هیجان داشتیم تا بدونیم لک لک ها برامون از بهشت پسمل اوردن یا دخمل!! تا اینکه بالاخره وقتی دقیقا 14 هفته و 5 روزم بود رفتیم سونو و دل تو دلم نبود تا دکتر بهم بگه نی نی ام چیه یهو دیدم دکتر گفت خوب اینم از دخـــــــــــــــــــــــــــــــمل گلتون!!!!!!!!!!!!!!!!!!! واااااااااااااای انگار دنیا رو بهم دادن تو اون لحظه اصلااااا باورم نمیشد که خدا منو به ارزوم رسونده و قراره یه مونس و همدم بهم بده خدا جونممممممم هزار مرتبه شکــــــــــــــــرت راستش از بس همه (سونوگرافی فامیل) از اول بهم گفته بودن شک نکن که نی نی ات پسمله منم داشت باورم می شد کم کم و خودمو واسه پسمل اماده می کردمکه دکتر کلی سورپرایزم کرد من...
16 خرداد 1392

چه حس عجیب و متفاوتیه تو روز مادر مادر بودن!!

لوبیای سحر امیز مامانی امسال اولین سالیه که تو روز مادر منم یه مامان واقعیم و اینو مدیون وجود تو نازنیم هستم که مامان بودنو به من چشوندی و یه حسی داشتم تو این روز که اصلا نمی تونم بیانش کنم خدا رو هزاررران مرتبه شکر که منو لایق مادری دید و یه فرشته کوچولو گذاشت تو دلم و به این خاطر روزی هزار بار به خودم می بالم و خدا رو شکر می کنم بابایی هم امسال واسم سنگ تموم گذاشت و کلی سورپرایزم کرد و اون دوربینی رو که مدتها تو فکر خریدش بودم برام گرفت و حسابی منی خوشحال کرد ...
16 خرداد 1392

آزمایش غربالگری و سونوی ان تی

عشق کوچولوی مامان وقتی دقیقا 13 هفته ات بود با بابایی رفتیم تا از سلامتت مطمئن بشیم اول رفتیم سونو که طبق معمول دل تو دلم نبود تا نوبتم بشه و خیلی امیدوار بودم که آقای دکتر جنسیتتو بهم بگه و بفهم پرنس هستی یا پرنسس (با اینکه اول از همه سلامتیت برام مهم بود ولی ته دلم همیشه یه دخمل طلا می خواستم بابایی هم همیشه بهم می گفت تو رویاهام همیشه نی نی مو دخمل تصور می کردم) خلاصه که نوبتم شد و بابایی هم دوست داشت بیاد و تو رو ببینه ولی اجازه ندادن بهش رفتم سریع رو تخت دراز کشیدم و دکتر زودی منو شناخت که همون مامان همیشه نگرانم گردنمو کلی کج کرده بودم تا صفحه مانیتور بتونم ببینم و ببینم روی ماه تو چه شکلی شده دکتر بعد از چند مین گفت همه چی ...
14 خرداد 1392

بنام آنکه آفرید ما را وبرای خوشبختی ما تورا!

از قدیم تا حالا راههای زیادی برای رسوندن پیام بوده و هست یکی با دود پیام می ده یکی با کبوتر نامه رسون یکی با تلگراف یکی با تلفن یکی فکس یکی ایمیل یکی ....... اما مدل پیام تو با همه اونا فرق داشت تو یه جور دیگه پیام دادی یه جور دیگه اعلان حضور کردی یه جوری که تنم لرزید اشک شوقم سرازیر شد دلم پر کشید برای وجود نازنینت لبخندی به لبم نشست و شوقی به دلم افتاد که هیچ وقت تجربه اش نکرده بودم تو با یه پیام منو بابایی رو خوشبخت ترین ادمهای روی زمین کردی اونقدر خوشبخت که حتی تو رویاهامم تصورشو نمی کردم تو پیوند ما رو محکم تر کردی و عشقمونو جاودانه تر تو ثمره عشق دو تا عاشقی که هنوزم باورشون نمیشه خدا چنین موهبتی رو بهشون عطا کرده ...
13 خرداد 1392