رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

عشق کوچولوی مامان و بابا

سومین دریا رفتن رستا خانم

رستا نفسی مامان این تابستون برنامه سفرمون که کلی براش برنامه ریزی کرده بودیم کنسل شد و برنامه رو گذاشته بودیم واسه نیمه دوم سال که یه توفیق اجباری نصیبمون شد و با چند تا از دوستای عزیزمون دل زدیم به دریا تو هم برای چندمین بار خوش سفر بودنتو بهمون ثابت کردی مارکوپولوی من رستای مامان در حال خوردن لواشک و لذت بردن از مناظر رستا خانم خواب و محروم از دیدن مناظر رستا و قایق دوست داشتنی اش یه همبازی پیدا کردی و کلی ذوق کردی ولی بیچاره رو کچولیدی از بس از سر و کولش رفتی بالا و اسباب بازیهاشو گرفتی رستا گریون و ناراحت واسه بیرون اومدن از دریا ...
23 مهر 1393

تابستونی که گذشت.....

شیرین ترین تابستون عمرم هم امشب تموم شد یه تابستون ناب و بی تکرار  میتونست ساده بگذره اما بودن تو موندگارش کرد خونه ما پر بود از شور زندگی و ورجه وورجه یه کوچولوی دایم المتغیر و خنده های از ته دل و گاهی گریه های ناگهانی و چهاردست و پا رفتن و به هر سوراخ سمبه ای سرک کشیدن یه موش کوچولو خدا جونم بازهم شکرت واسه اینکه شاهد قد کشیدن یه فرشته کوچولوام . واسه اینکه هم نفس یه فرشته نازم . اینم چند تا عکس از  رستا نفسی من در تابستونی که گذشت! اینم اولین سالگرد ازدواج منو بابایی با حضور رستا خانم قربونت برم که روروئک زیاد دوست نداری و بیشتر از 5 دقیقه ...
1 مهر 1393

عشق 10 ماهه من!

فنچولک من بالاخره دورقمی شد ایشالله سالگرد سه رقمی شدن تولدش دهمین ماهگرد دخمل طلا رو با خاله جونش تو یه سفره خونه برگزار کردیم بماند که کل سفره خونه رو با سر و صدا و دست زدن و سر دادن آواز و هجوم به سمت میز و  ... بهم ریخت خووووب از هر چه بگذریم بحث شکم باحال تر است! حمله به سمت کیک اونم دو دستی! در حال شمردن لقمه های بابایی طی یه حرکت عجیب غریب در عرض ثانیه ای خودتو رسوندی به قلیون و فریاد خاله بلند شد اینم از دخمل قلیونی من ...
11 شهريور 1393

نفسی 9 ماهه من!

باورم نمیشه دو تا 9 ماه مملو از خاطره و شیرینی و استرس و عشق رو گذروندم دو تا 9 ماه که هر روز و هر ساعتش تو ذهنم ثبت شده دو تا 9 ماه که با تو نفس کشیدم و با تو زندگی کردم دو تا 9 ماه که کل زندگی منو متحول کرد چه زمانیکه تو دلم بودی چه زمانیکه تو بغلم خدایا بخاطر همه اتفاقهای قشنگ و رنگی رنگی زندگی قشنگم شکر. اینم نفس شیطون بلای 9 ماهه من دوباره داشت مثلا منو اغفال می کرد تا یه ناخونک به تارت میوه خوشمزه بزنه این دخمل شکموی من   ...
23 مرداد 1393

دوربین تکونی از نوع رستایی!!!

اینم چند تا عکس جامونده تو دوربین مامان هما از 2 ماه پیش تا الان! بالاخره فرصت شد تا سرو سامونی بهشون بدم و بذارمشون تو وبت تا بعدترترها با دیدنشون حال کنی فدای خنده های بی دندونت قربون اون الو کردنت بشم من جون دلم مامانی بای بای! موش کوچولوی مامان! دخمل بیلیارد باز من بعلــــــــــــــــه پس چی فکر کردین؟ رستا شگفت زده میشود... شیطنت از چشم سیاهت میریزه ..... اینم از فضول مامان تو رستوران تصاویر گویای رستوران رفتن همراه رستا خانم هستن! ...
31 تير 1393