رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

عشق کوچولوی مامان و بابا

روزهایی که گذشت .....

سلام فنچولک مامان یه دنیا شرمنده ام که گرفتاری زیاد از بعد عید فرصت نوشتن واسه تو عزیز دلم به تعویق انداخت این روزها با وجود یه رستای شیرین و ناز که فهمیده تر شده و عاقل تر روزگارم عسلی تر شده و کیفم از وجود دختر نازم چند صد برابر مهمترین اتفاق این مدت از شیر گرفتن دختر کوچولوم بود و دقیقا بعد واکسن 18 ماهگی و در عرض 3 روز فصل جدیدی از زندگ دخترک آغاز شد و با دنیای شیرخواری و نوزادی بدرود گفت منم با این مرحله از مادری بدرود گفتم و گاهی دلم تنگ میشه واسه اون لحظات سراسر عشق و آرامش که دستم لای موهای نوزادم بود و نوازش و بوسه بر پیشونی و دستها و پاهای کوچولوش و دخترک هم تند و تند مک میزد و چشای گرد و سیاهش به چشام می...
19 تير 1394

نوروز 94(قسمت دوم)

اینم تنها عکس دخترکم کنار دریا رستا و بازارهای محلی و خرید دیگه حسابی واسه من فیل شناس شده بودی و تا فیل با هر شکل و شمایلی میدیدی ذوق می کردی سیب زمینی خور قهاری شده بودی تو این مدت اولین بار که چشمت به استخر هتل افتاد تا جایی که دلت بخواد ما قهر تو رو دیدیم تو سفر دخملم هندی میشود فقط یه لباس ساری کم داشت رستا در حال گشت و گذار واسه خودش الهی قربون اون شکم قلمبه ات برم من دخترک بستنی فروش! در انتظار بابایی تا بیاد ببرت تو استخر و آب بازی علا...
14 ارديبهشت 1394

نوروز 94 (قسمت اول)

  روز سوم فروردین ساعت 3 ظهر پروازمون بود و تقریبا از ساعت 1 رفتیم فرودگاه و تو حسابی شلوغ کاری کردی و بدو بدو و تو تمام غرفه های فرودگاه سرک کشیدی و وقتی سوار هواپما شدی تا اومدی به خودت بجنبی و ببینی کجایی و به فضولی ادامه بدی خوابت برد پروازمون ترانزیت بود و بعد 2.5 ساعت رسیدیم شارجه و یه استاپ 6 ساعته داشتیم و بعد هم 3 ساعت پرواز تا گوا که خوشبختانه تمام مدت پروازها خواب بودی اینم رستا خانم تو فرودگاه شارجه که حسابی کیف کرد رستا خانم در حال صرف صبحانه!! عشق آب و آب بازی که دیگه کچلمون کرده بودی و تا چشات باز میشد میگفت آب ! رستا و پارک آبی...
14 ارديبهشت 1394

کجای چهار فصل نام تو می گنجد.....؟

کجای چهار فصل نام تو می گنجد....؟ رویش از توست بهار ، بهانه ، باران هم! تو..... فصل پنجم شاعرانه های منی....! نوروز 94 با کلی تاخیر مبارک ! امسال دختر کوچولومون دومین بهار عمرش دید و نوروز امسالمون با شیطنت ها و شیرینی ها و کنجکاوی های یه کوچولوی نوپا رنگ و بوی دیگه ای داشت سه روز اول عید به دید و بازدید و گشت و گذار گذشت و روز سوم هم به همراه خانواده عزیزم عازم سفری 12 روزه شدیم و رستا خانم برای چندمین بار خوش سفر بودنش به ما اثبات کرد و حسابی خوش گذروند و واسه من هم بعد مدتها یه تجدید قوایی شد و پر انرژی تر و سرحال تر از قبل به زندگی روزمره برگشتیم البته با یه رستای افتاب...
23 فروردين 1394

تولد با تاخیر آقای پدر مبارک!

عشق کوچولوی من این روزها بقدری گرفتارم و تمام وقتم بدون اغراق درگیر تو شدم که کمتر فرصت میکنم واست بنویسم و به کارهای شخصی خودم برسم و امیدوارم با بزرگتر شدن تو مشغله من هم کمتر بشه مخصوصا الان که نزدیک نوروز و راست و ریست کردن کلی از کارها مونده و من با توی فسقلی همچنان اندر خم یه کوچه ام  12 بهمن تولد بابایی بود و کلی برنامه تو ذهنم داشتم واسش که متاسفانه با وجود تو نتونستم کاری از پیش ببرم و به یه هدیه کوچولو که یه عینک آفتابی با سلیقه خود بابایی بود و کیک قانع شدم ایشالله سال دیگه واسش جبران می کنیم شونصد بار شمع روشن کردیم تا تو فوت کنی و رضایت نمیدادی کیک ببریم اینجا هم ظهر تولد بابایی که مه...
8 اسفند 1393

دی ماه عزیزم....

همیشه ماه دی واسم یه ماه خاص و دوست داشتنی بوده با کلی خاطره شیرین ولی امسال دیماه واسم خیلی دوست داشتنی تر و متفاوت تر شد وقتی دقیقا شب تولدم دخمل شیرین تر از عسلم اولین قدم های زندگیش خودش مستقل برداشت و اولین کادوی تولدم بهم داد و با برداشتن هر قدم منو بابایی تا سر حد مرگ ذوق زدیم و شادی اون شبمون چندین برابر شد. چند ثانیه بیشتر طول نکشید اما واسه منو بابا به اندازه چند ساعت شور و شعف به همرا داشت. بد نیست اولین های دخمل مامان یه یاداوری بکنیم شاید بعدترترها خواست با اولین های نوه گلم مقایسه کنه اولین نشستن:5ماه و 22 روز اولین دندون:7 ماه و 20 روز اولین چهار دست و پا:9 ماه و 22 روز اولین کلمه :10 ماه و 9 ر...
24 دی 1393
1027 12 11 ادامه مطلب

امان از شیطونی امان.....

دختر کوچولوی شیطونم از شیطنت های این روزهات هر چی بگم کم گفتم دیگه کم مونده از دیوار راست بری بالا از صبح که چشات باز می کنی بدون هیچ گونه اتلاف وقتی از همون بالای تخت شروع می کنی و به هر سوراخ سمبه ای یه سرکی میکشی  دیگه کابینتها و کشوها و کمدها و حتی در یخچال هم از دست تو فسقلی در امان نیستند هر کاری که بخوایم انجام بدیم یه سرش تویی و حتما باید کمک کنی از شیرینی ات هم یه چی میگم و یه چی میشنوی روزی شونصد هزار بار میخوام درسته قورتت بدم از بس بانمک و شیرینی در روز بارها و بارها و بارها بلند صدامون می کنی و می گی مــــــــــــــــامـــــــــــــــــــان   بـــــــــــــــــــــــابــــ...
9 دی 1393