روزهایی که گذشت .....
سلام فنچولک مامان
یه دنیا شرمنده ام که گرفتاری زیاد از بعد عید فرصت نوشتن واسه تو عزیز دلم به تعویق انداخت
این روزها با وجود یه رستای شیرین و ناز که فهمیده تر شده و عاقل تر روزگارم عسلی تر شده و کیفم از وجود دختر نازم چند صد برابر
مهمترین اتفاق این مدت از شیر گرفتن دختر کوچولوم بود و دقیقا بعد واکسن 18 ماهگی و در عرض 3 روز فصل جدیدی از زندگ دخترک آغاز شد و با دنیای شیرخواری و نوزادی بدرود گفت
منم با این مرحله از مادری بدرود گفتم و گاهی دلم تنگ میشه واسه اون لحظات سراسر عشق و آرامش که دستم لای موهای نوزادم بود و نوازش و بوسه بر پیشونی و دستها و پاهای کوچولوش و دخترک هم تند و تند مک میزد و چشای گرد و سیاهش به چشام میدوخت
دامنه لغاتت همچنان محدود و هنوز جمله نمیگی ولی استاااااااااد متبحر پانتومیم هستی و همه خواسته هات با زبان بدن بهم میرسونی یعنی در این زمینه خلاقیتی داری مثال زدنی و حتی جزیی ترین کلمات هم با پانتومیم بهم میرسونی من و بابایی شوک میشیم
خوب حالا بقیه این روزهایی که گذشت به روایت تصویر:
هوای خنک بهار و گشت و گذار رستا خانمی
گلهای حیاط مامانی رو بیچاره کردی از بس بهشون آب میدی
اینم اون 3 تا جوجه کوچولو که بسی دوستشون داشتی و به عشق اینا میرفتی خونه مامانی
عشق کوچولوی من آماده رفتن به تولد دوستش
رستا و جسی !
رستا به عشق همین هاپو میره باغ باباجون و تمام مدت با جسی بازی می کنه
درخت آلبالو رو کچل کردی از بس آلبالو چیدی و خوردی!
آب بازی تو رودخونه که عشق اولت تو تمام بازیها و سرگرمی ها!
تو رستوران منتظر غذا
تو خونه منتظر غذا
عاشق چیدن لگوها البته حتما باید با همراهی من باشه!
در حال رقص خونه مامانی
امان از کنجکاوی هات که به عینک مهمونها هم کار داری
تفلد عمویی شوهر خاله هدا که رستا عاشقش و بهش میگه بابا !!
ماسه بازی که البته باز هم آب بازی رو بهش ترجیح میدی
بعــــــــله اینم آب بازی در پارک!