رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره

عشق کوچولوی مامان و بابا

باورم نمیشه یک ماه گذشت!!!!

یکماهی که همش عشق بود و عشق بود و عشق قشنگترین حس های دنیا یه جا اومده تو وجودم انگار لذتی وصف نشدنی از بودن در کنار موجودی پاک و معصوم خدا جونم شکرتتتتتتتت بخاطر این هدیه کوچولو اینم یه عکس از 20 روزگی عشقم بزودی عکس اولین ماهگردشو هم می ذارم ...
29 آبان 1392

خالی یعنی بی تو!

باورم نمیشه یعنی داره تموم میشه؟؟یعنی این اخرین روزهایی هست که منو تو یکی هستیم و تو تو دلمی؟؟ امروز رفتم دکتر واسه چکاپ ولی خانم دکتر یهو منو شوکه کرد و گفت به احتمال زیاد باید زودتر نی نی رو در بیاریم شرایط اورژانسی شده واسه 37 هفته و 2 روز بهم نامه عمل داد یعنی 29 مهر هر چی اصرار کردم یه هفته دیگه بمونی که حداقل 38 هفته ات کامل بشه قبول نکرد خانم دکتر و گفت با مسئولیت خودت و منم گفتم نهههههههههههههههههه امشب خیلی دلم گرفته باورش برام سخته که دیگه داره تموم میشه این 9 ماه انتظار سخت و در عین حال شیرین هیچ وقت فکرشو نمی کردم وقتی که زمانش برسه غصه دار بشم یعنی وقتی به دلم نگاه کنم دیگه تکونهاتو نمی بینم؟یعنی دیگه وقتی دستمو می ذ...
22 مهر 1392

هشتمین سالگرد ازدواج منو همنفسم....

عشق کوچولوی من امروز 8 سال از زندگی منو بابایی زیر یه سقف می گذره و در کنار همسر نازنیم خودمو خوشبختترین زن دنیا می دونم و با تمام وجود این حس لذت و ارامش و خوشبختی رو درک می کنم و گاهی با خودم فکر می کنم اصن انگار باید می یومد تا من ، من بشم تا من کامل بشم تا بشه همون مکمل نیمه دیگه وجودم همسرم خیلی خوشحالم که مادر فرزند توام خدا رو روزی هزارررر بار سپاس که منو لایق همچین زندگی و همسری دونست فقط امسال جشن سالگردمون یه فرق کوچولو با همیشه داشت اونم اینکه امسال دونفر و نصفی بودیم که این روز جشن گرفتیم حتی دیشب که نشستیم فیلم عروسیمونو با هم دیدیم تو تمام مدت داشتی ابراز وجود می کردی و تو دل من شیطونی می کردی ههههه یعنی که بــــــ...
10 شهريور 1392

تو که دل ما رو لرزوندی دخترکم ...

نمی دونی این یکی دو هفته چی به منو بابایی گذشت اولش با یه درد شروع شد و بعد دوباره مثل ماههای اول مشکلات بعدی و انقباضات شکمی و.......دیگه هر روزم شده بود گریه اخه اصلا الان وقت اومدنت نبود خوشگل مامان خلاصه دکتر دوباره کلی امپولهای مختلف و قرص و شربت و شیاف و ......... بهم داد و گفت استراحت مطلق تا جلوی انقباضات گرفته بشه که خوشبختانه تا حدودی هم مشکل رفع شد ولی هفته پیش که رفتیم سونوی کالر داپلر تا عروق خونی و شریانها و ..... چک بشن دکتر سونو گفت همه چیز اکی و خوب هست فقط مایع دور جنین یه مقدار کم شده واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای دیگه طاقت نیاوردم و رو همون تخت که دراز کشیده بودم واسه سونو زدم زیر گریه دیگه اینو کجای د...
21 مرداد 1392

این روزها....

ببخشید مامانی که چند وقتیه نتونستم اینجا برات بنویسم چند روزی حسابی درگیر مرتب کردن اتاقت بودیم و بالاخره کارهای اولیه اش تموم شد یه رنگ خیلی خوشگل زدیم که قراره روش استیکر بخوره کف اتاقت هم پارکت کردیم و رادیاتورش هم تنظیم کردیم و یه تمییز کاری حسابی هم کردیم بیصبرانه منتظر رسیدن سرویس خوابت هستم که دیگه اتاق پرنسسم تکمیل بشه هفته پیش هم کلی ازمایش داشتم و سونو و وقت دکتر برای چکاپ و ......که خداروشکر همه چی اکی بود ولی خووووووووب روزهای سختی رو دارم می گذرونم اونم با این گرمای وحشتنااک هوا از نظر روحی هم دارم سعی خودمو می کنم که روبراه باشم هیییییییییییییییییییییی خیلی منتظر اون روزیم که خانوادمون سه نفره بشه و دیگه تموم ...
2 مرداد 1392