روزانه های یک عدد مامان!!
عشق کوچولوی من
این روزا یه کم بی حال و حوصله شدم و به شدت تنبل حوصله هیچ کاری رو ندارم و بیشتر روز خواب هستم انگار زندگی روزمره و عادیم متوقف شده گاهی هم بی دلیل دوس دارم گریه کنم!طفلی بابایی خیلی درکم می کنه و سعی می کنه نذاره بی حوصله بشم و گریه کنم همش می گه یه وقت افسرده نشی هاااااااا
ولی خوب دیگه این روزا هم با عشق و انتظار اومدن تو می گذره
البته تو خیلی دخمل خوبی بودی و مامانی رو اذیت نکردی و اصلا ویار نداشتم و برعکس بقیه خانمهای باردار همه چی هم می خوردم بدون هیچ حالت تهوعی فقط من خونسرد و بی خیال تبدیل به یه ادم استرسی و همیشه نگران کردی
راستییییییییییییی
دیشب با مامان جون و باباجونی رفتیم و سرویس خوابتو هم سفارش دادیم خیلی خیلی خوشگله و بعد ازینکه کل شهر زیر و رو کردم اینو پیدا کردم امیدوارم تو هم خوشت بیاد (دست مامان جون و باباجون هم درد نکنه که واسه اولین نوه شون سنگ تموم گذاشتن و خیلی منتظر اومدنت هستن و از من بی تاب ترن)ازونجا هم با بابایی رفتیم و یه وان خوشگل واسه حموم رفتن پرنسسم گرفتیم که توش آب بازی کنه و کلی حال کنه حالا ایشالله وقتی اتاقتو کامل چیدم همه عکساشو می ذارم
راستیییییییییی یه چیز دیگه ای که یادم رفت بگم این که من الان دقیقا سه هفته است که تکونهای کوچولوتو حس می کنم انگار تو دلم یه پروانه داره بال می زنه و من کلی با هر بار تکون خوردنت ذوق مرگ میشم