شروع سومین پاییز عشق کوچولو
سومین پاییز عمرت هم مصادف شد با به دنیا اومدن مایا کوچولو دخمل ناز خاله ساناز که زودتر از تاریخ دکتر و روز 29 شهریور پا به این دنیا گذاشت و حسابی همه رو سورپرایز کرد
این روزها هم حسابی شیطون تر و در عین حال عاقل تر شدی ولی همچنان جمله نمیگی و فقط کلمه و پانتومیمو من بیصبرانه منتظر شنیدن اولین جمله ات هستم عشق کوچولوم
دیگه بعد از شیرمامان با شیرخشک هم خداحافظی کردی و الان یه شیر پاستوریزه خور قهاری شدی
عاشق اینی که واست کتاب بخونم یا باهات کارتون بینم و بهت توضیحات لازم هر تصویر بدم
فکر کنم بخش مادری شخصیتت خیلی قوی چون حسابی واسه عروسکات مادری میکنی و بهشون شیر میدی و میخوابونی و غذا میدی و خلاصه حسابی مامانی واسشون
از همه مهترترتر تولدت که روز 16 مهر مصادف با روز جهانی کودک جشن گرفتیم و حسابی بهت خوش گذشت و ایشالله پست بعدی همه عکساش واست میذارم
حالا بریم سراغ چند تا عکس ازین مدت :
گردش های پاییزی دخترک شیرین من
با وسایل شن و ماسه بازی منتظر رسیدن به قسمت مخصوص بازی بچه ها تو پارک بودی
با دیدن اقا کلاغه چنان ذوقی کردی و بدو بدو میرفتی سمتش
تو رستوران و در حال دیدن مناظر
اماده رفتن به گردش همراه بابا و بدون مامان!
تو حیاط خونه بابایی داشتی زیرچشمی میپاییدی که اگه بابایی بهت چیزی نمیگه درخت کچل کنی و برگ بکنی
رستا به دیدن مایا میرود
وای وای وای اینجا خونه خاله هدا و دیدیم رستا غیب شده و رفته پشت گلدونها و یه رژ ازین سوغاتی های مکه پیدا کرده و حالا نمال رو لبها و کی بمال هییییییییییییییی
دخملم در فکر
هلو کیتی من
عید غدیر و اماده رفتن مهمونی خونه بابایی
عاشقتممممممممممممممم
یه روزم با رستا رفتیم مهد کودکی که قراره از سال دیگه بره و اوضاع و احوالش از نزدیک دیدیم و رستا هم بسی خوشش اومد