رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

عشق کوچولوی مامان و بابا

تولد با تاخیر آقای پدر مبارک!

عشق کوچولوی من این روزها بقدری گرفتارم و تمام وقتم بدون اغراق درگیر تو شدم که کمتر فرصت میکنم واست بنویسم و به کارهای شخصی خودم برسم و امیدوارم با بزرگتر شدن تو مشغله من هم کمتر بشه مخصوصا الان که نزدیک نوروز و راست و ریست کردن کلی از کارها مونده و من با توی فسقلی همچنان اندر خم یه کوچه ام  12 بهمن تولد بابایی بود و کلی برنامه تو ذهنم داشتم واسش که متاسفانه با وجود تو نتونستم کاری از پیش ببرم و به یه هدیه کوچولو که یه عینک آفتابی با سلیقه خود بابایی بود و کیک قانع شدم ایشالله سال دیگه واسش جبران می کنیم شونصد بار شمع روشن کردیم تا تو فوت کنی و رضایت نمیدادی کیک ببریم اینجا هم ظهر تولد بابایی که مه...
8 اسفند 1393

دی ماه عزیزم....

همیشه ماه دی واسم یه ماه خاص و دوست داشتنی بوده با کلی خاطره شیرین ولی امسال دیماه واسم خیلی دوست داشتنی تر و متفاوت تر شد وقتی دقیقا شب تولدم دخمل شیرین تر از عسلم اولین قدم های زندگیش خودش مستقل برداشت و اولین کادوی تولدم بهم داد و با برداشتن هر قدم منو بابایی تا سر حد مرگ ذوق زدیم و شادی اون شبمون چندین برابر شد. چند ثانیه بیشتر طول نکشید اما واسه منو بابا به اندازه چند ساعت شور و شعف به همرا داشت. بد نیست اولین های دخمل مامان یه یاداوری بکنیم شاید بعدترترها خواست با اولین های نوه گلم مقایسه کنه اولین نشستن:5ماه و 22 روز اولین دندون:7 ماه و 20 روز اولین چهار دست و پا:9 ماه و 22 روز اولین کلمه :10 ماه و 9 ر...
24 دی 1393
1026 12 11 ادامه مطلب

امان از شیطونی امان.....

دختر کوچولوی شیطونم از شیطنت های این روزهات هر چی بگم کم گفتم دیگه کم مونده از دیوار راست بری بالا از صبح که چشات باز می کنی بدون هیچ گونه اتلاف وقتی از همون بالای تخت شروع می کنی و به هر سوراخ سمبه ای یه سرکی میکشی  دیگه کابینتها و کشوها و کمدها و حتی در یخچال هم از دست تو فسقلی در امان نیستند هر کاری که بخوایم انجام بدیم یه سرش تویی و حتما باید کمک کنی از شیرینی ات هم یه چی میگم و یه چی میشنوی روزی شونصد هزار بار میخوام درسته قورتت بدم از بس بانمک و شیرینی در روز بارها و بارها و بارها بلند صدامون می کنی و می گی مــــــــــــــــامـــــــــــــــــــان   بـــــــــــــــــــــــابــــ...
9 دی 1393

روزهای پاییزی ما....

  دخترک نازم دومین پاییز عمرت هم در حال سپری شدن و تک تک روزها به سرعت باد دارن می گذرن و تو به طرز غافلگیرانه ای داری بزرگ میشی و باورش واسه من سخته دیگه حرفها و احساسات منو میفهمی و داری همدمم میشی و حسابی خودتو تو دل خانوداده کوچولومون جا کردی و انگار سالهای سال که بودی و اصن باید می بودی!تو دوباره خاطره عشق واسمون زنده کردی و حسابی به زندگیمون رونق بخشیدی خدا جونم شکرت بخاطر وجود همچین فرشته کوچولویی شکرت بخاطر اینکه منو نگهبان این فرشته کوچولو کردی از شیرینی ها و شیطونی هاتم هر چی بگم کم گفتم   دیگه تو خونه هر کاری غیر تو تقریبا قدغن شده و همه روزم با تو پر شده و تبدیل شدم به یک مادر پر مشغله! ی...
20 آذر 1393

آتلیه دخترکم...

خوووب اینم از عکسهای آتلیه دخترک نازم که یه کم قبل تولدش بردیمش و حسابی کچل شدیم تا خانم عکاس تونست چند تا عکس ازش بگیره     ...
9 آذر 1393

رستا خانم به حموم میرود!

عشق مامان عاااشق آب و آب بازی و به محضی که متوجه بشه یکی رفته حموم و صدای آب میاد با سرعت نور خودش میرسونه پشت در و با دستهای کوچولوش اینقدر می کوبه به در تا شاید در باز بشه و با خنده بپره تو حموم   ...
19 آبان 1393

دخترک یکساله من .....

عشق کوچولوی من یک بهار... یک تابستان... یک پاییز ...و یک زمستان دیدی .... ازین پس همه چیز جهان تکراریست به جز مهربانی پس تا میتوانی مهربان باش تولدت مبارک عشق زندگی   دخترک نازم شب تولدت یه جشن کوچولو گرفتیم  تا دوستان و آشنایان عزیزمون هم تو شادی ما سهیم بشن و خاطره این روز قشگ ثبت کنیم از یک ماه قبلتر در تهیه و تدارک مراسم جشن بودم و باز هم مهنوش عزیزم منو شرمنده کرد و اون تمی رو که مدتها بود مد نظرم بود واسه جشن یکسالگیت در اختیارم قرار داد خاله ساناز و خاله هدا هم حسابی کمکم کردن ایشالله واسه نی نی هاشون بتونم جبران کنم مراسم هم بخوبی و...
30 مهر 1393

سومین دریا رفتن رستا خانم

رستا نفسی مامان این تابستون برنامه سفرمون که کلی براش برنامه ریزی کرده بودیم کنسل شد و برنامه رو گذاشته بودیم واسه نیمه دوم سال که یه توفیق اجباری نصیبمون شد و با چند تا از دوستای عزیزمون دل زدیم به دریا تو هم برای چندمین بار خوش سفر بودنتو بهمون ثابت کردی مارکوپولوی من رستای مامان در حال خوردن لواشک و لذت بردن از مناظر رستا خانم خواب و محروم از دیدن مناظر رستا و قایق دوست داشتنی اش یه همبازی پیدا کردی و کلی ذوق کردی ولی بیچاره رو کچولیدی از بس از سر و کولش رفتی بالا و اسباب بازیهاشو گرفتی رستا گریون و ناراحت واسه بیرون اومدن از دریا ...
23 مهر 1393

تابستونی که گذشت.....

شیرین ترین تابستون عمرم هم امشب تموم شد یه تابستون ناب و بی تکرار  میتونست ساده بگذره اما بودن تو موندگارش کرد خونه ما پر بود از شور زندگی و ورجه وورجه یه کوچولوی دایم المتغیر و خنده های از ته دل و گاهی گریه های ناگهانی و چهاردست و پا رفتن و به هر سوراخ سمبه ای سرک کشیدن یه موش کوچولو خدا جونم بازهم شکرت واسه اینکه شاهد قد کشیدن یه فرشته کوچولوام . واسه اینکه هم نفس یه فرشته نازم . اینم چند تا عکس از  رستا نفسی من در تابستونی که گذشت! اینم اولین سالگرد ازدواج منو بابایی با حضور رستا خانم قربونت برم که روروئک زیاد دوست نداری و بیشتر از 5 دقیقه ...
1 مهر 1393